وبلاگ شخصی احمد عصمتی



زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین / گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم / اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار / ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین / گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم / اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار / ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست


آن یار که عهد دوستاری بشکست  /  می‌رفت و منش گرفته دامان در دست

می‌گفت دگرباره به خوابم بینی  /  پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست

آن یار که عهد دوستاری بشکست  /  می‌رفت و منش گرفته دامان در دست

می‌گفت دگرباره به خوابم بینی  /  پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست



سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت  /  آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت  /  جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع  /  دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است  /  چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد  /  خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست  /  همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم  /  خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی  /  که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت  /  آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت  /  جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع  /  دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است  /  چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد  /  خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست  /  همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم  /  خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی  /  که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید  /  گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز  /  گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم  /  گفتا که شب‌رو است او، از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد  /  گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد  /  گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت  /  گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد  /  گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد  /  گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید


ساقیا بده جامی زان شراب   /  تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را  /  آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من می‌کند به کار من  /  خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم  /  در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی

ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمی‌خواهیم  /  حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم  /  می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

زاهدی به میخانه سرخ‌رو زِ مِی دیدم   /  گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی

ما و زاهد شهر یم هر دو داغدار اما  /  داغ ما بود بر دل داغ او به پیشانی

خانه‌ی دل ما را از کرم عمارت کن  /  پیش از آن که این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید  /  بر دل بهائی» نه هر بلا که بتوانی


همه عمر برندارم سر از این خمار مستی  /  که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد  /  دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن  /  تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به  /  که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا  /  به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا  /  تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را  /  تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری  /  که چو قبله‌ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد  /  چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران  /  نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی


 

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی  /  چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت  /  که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید  /  که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟  /  به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟  /  که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟  /  که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند  /  که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم  /  چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد  /  که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی


غمش در نهانخانه دل نشیند  *  به نازی که لیلی به محمل نشیند

به دنبال محمل چنان زار گریم  *  که از گریه ام ناقه در گل نشیند

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم  *  چه سازم به خاری که در دل نشیند؟

پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسم  *  غباری به دامان محمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی  *  ز بامی که برخاست، مشکل نشیند

عجب نیست خندد اگر گل به سروی  *  که در این چمن پای در گل نشیند

بنازم به بزم محبت که آن جا  *  گدایی به شاهی مقابل نشیند

 طبیب، از طلب در دو گیتی میاسا  *  کسی چون میان دو منزل، نشیند؟


تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت / کعبه ویران شد، حرم از سوز صاحبخانه سوخت 

شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه / شد چنان، کز دود آهش سینۀ کاشانه سوخت 

آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد / تا ابد زآن شعله، هر معمور و هر ویرانه سوخت 

لیل حُسن قِدَم چون سوخت از سر تا قدم / همچو مجنون، عقل رهبر را دل دیوانه سوخت 

گلشن فرّخ فر توحید آن دم شد تباه / کز سموم شرک، آن شاخِ گل فرزانه سوخت 

گنج علم و معرفت، شد طعمه افعی صفت / تا که از بیداد دونان گوهر یکدانه سوخت 

حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا / خرمنی در آرزوی خام آب و دانه سوخت 

کرکس دون، پنجه زد بر روی طاووس ازل / عالمی از حسرت آن جلوه مستانه سوخت 

آتشی، آتش پرستی در جهان افروخته / خرمن اسلام و دین را تا قیامت سوخته 

آیت الله محمدحسین غروی اصفهانی


ای سند نجات من ولایت تو یا رضا / صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا

دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا / زیارتت به دین من زیارت خدا رضا

تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

شهی که خاک طوس از او آمده محترم توئی / مهی که نور می‌دهد بر عرب و عجم توئی

رؤف اهلبیتی و ولّی ذوالکرم توئی / به مسجد‌الحرام دل قبله توئی حرم توئی

صفا و مروه می‌کند با حرمت صفا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

منم که بین طوطیان گرم ترانة تواَم / کبوتری شکسته پر در آشیانة تواَم

نیازمند گندمی در آستانة تواَم / بال ن دورو برِ نقاره خانة تواَم


ادامه شعر در ادامه مطلب

ای سند نجات من ولایت تو یا رضا / صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا

دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا / زیارتت به دین من زیارت خدا رضا

تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

شهی که خاک طوس از او آمده محترم توئی / مهی که نور می‌دهد بر عرب و عجم توئی

رؤف اهلبیتی و ولّی ذوالکرم توئی / به مسجد‌الحرام دل قبله توئی حرم توئی

صفا و مروه می‌کند با حرمت صفا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

منم که بین طوطیان گرم ترانة تواَم / کبوتری شکسته پر در آشیانة تواَم

نیازمند گندمی در آستانة تواَم / بال ن دورو برِ نقاره خانة تواَم

اگر پرم ز کوی تو بگو پرم کجا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

الا الا ثنای تو، ذکر علی الدّوام من / رؤف من، عطوف من، امید من، امام من

لحظه به لحظه دمبدم، بر حرمت سلام من / به غرفه‌های مرقدت، خورده گره زمام من

در حرمت گرفته‌ام ذکر رضا رضا رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

حیات جان پراکند بوی خوش نسیم تو / مادر خلقت آمده سائلة قدیم تو

صراط اولیای حق صراط مستقیم تو / دل ز فرشته می‌برد کبوتر حریم تو

ملک بسوی این حرم آورد التجاء رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

ناز کنم به سلطنت اگر تو را گدا شوم / نه لایقم گدا شوم گدات را فدا شوم

چه می‌شود قبول تو بخاطر خدا شوم / نه تو ز من جدا شوی نه من ز تو جدا شوم

نه من تو را رها کنم نه تو مرا رها، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

توئی که درد روح را ز فیض تن دوا کنی / عقده ز کار عالمی به یک کرشمه وا کنی

کلیم را عصا دهی مسیح را دعا کنی / چه می‌شود که یک نظر به قلب سنگ ما کنی

ای که بیک اشارهات سنگ شود طلا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

ولایت تو دین من نه دین من که دِین، هم / محبتت فروغ دل چراغ هر دو عین، هم

عنایت تو بیشتر ز ظرف عالمین، هم / مقام زائرت فزون ز زائر حسین، هم

رشک برد بزائرت زائر کربلا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

خزان شدم که بخشم ز اشک و خون بهارها / به هر دقیقه عمر خود کشیدم انتظارها

که در طواف مرقدت مرا رسد فشارها / کنم دراز دست خود به عجز و ناله بارها

که پنجه‌ام گره خورد به غرفة تو یا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

گلی که شد خزان تو بهار لاله چید از او / دلی که شد از آن تو، فروغ حق دمید از او

کسی که زائر تو شد عطا ز تو امید از او / ز لطف و مرحمت کنی سه بار بازدید از او

تو را سزد تو را سزد تو را چنین عطا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

مرا به مهر خود ببر که با ولات زیستم / به تربتت شتافتم به غربتت گریستم

در آفتاب صحن تو اگر دمی بایستم / بسایة بهشت هم نیازمند نیستم

جهنّم است بهر من بهشت بی‌رضا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

مرا تقرب خداست ولای تو سبب شده / مدح تو و ثنای تو دعای روز و شب شده

هر نفسی که می‌زنم سلسلةالذهب شده / کبوتر تو از ازل بذکر تو ادب شده

زبان من که باز شد تو را، زدم صدا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

توئی توئی که چون خدا نظر به بنده می‌کنی / توئی که جان مرده را دوباره زنده می‌کنی

تو شام تیره را سحر ز فیض خنده می‌کنی / تو نقش شیر پرده را شیر درنده می‌کنی

تو مور خسته را رهی بال و پرهما، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

شاعر : غلامرضا سازگار (میثم)



کنگره عشق نیست منزل هر بوالهوس / طایر آن آشیان جان حسین است وبس

قله قاف وجود منزل عنقا بود / بر سر این آشیان پر نگشاید مگس

پایه اوصاف او فوق اشارات ماست / رفعت این پایه نیست افئده رادسترس

محفل ایجاد را اوست چراغ ابد / تا ابد از نور او مشعله ها مقتبس

گشت چو کرب و بلا عارج معراج عشق / روح امینش فشاند گرد ز سم فرس

او قفس تن شکست تا به قفس ماندگان / در پى او بشکنند قالب تن را قفس

کشته بسى دیده ام در هوسى داده جان / زنده چو او کس ندید کشته به ترک هوس

رفت و شد اندر پى اش قافله دل روان / ما پى این کاروان شاد به بانگ جرس

اى شه با فر و نور، عرش مقام تو را / لامسه عقل ما، دم زند از لایمس

بحر ثناى تو را قبول نبى زورق است / جنبش ما اندر او جنبش خار است وخس

کشته غفلت بود هر که تو را کشته خواند / اى دم جان پرورت زنده دلان رانفس

جان "فواد" از ازل ملتزم نور توست / چون ز ازل نور توست افئده را ملتمس

کرد دل از چشم دل در همه عالم نظر / غیر تو کس را نیافت تا بدهد دل به کس

شاعر : فؤاد کرمانی


در کوچه ی درویشان یک شب گذرم افتاد / بر محفل بی خویشان آنجا نظرم افتاد

دیدم که خِرَد آنجا بنشسته زده زانو / مست از مِی یا حیدر، در زمزمه ی یاهو

عقل و خِرَد و دینم نذر قدمش کردم / از کوچه ی درویشان میل حرمش کردم

در شهر نجف دیدم لیلا و زلیخا را / در طوف حرم دیدم من آدم و عیسی را

دیدم که علی باشد در مسند سلطانی / جبریل و مَلَک جمله در خدمت دربانی

همراز پَیمبَر را بر تخت شرف دیدم / من صورت یحیی را در شاه نجف دیدم

در سجده ی او دیدم هم آسیه هم موسی / دیدم که به درگاهش عرش آمده پابوسی

شمس و قمری دیدم، در نور دو عین او / بر جانب او دیدم نـور حسنین او


کشتن عاشق به جرم عاشقی دشوار نیست / هر که عاشق شد برایش سر سپردن عار نیست

میثم تمار را نازم که که میگفت این سخن / سرفرازی بهر عاشق جز فراز دار نیست

قابلیت باید انسان را که گردد سرفراز / ورنه هرسر لایق ایثار راه یار نیست

مهر آل الله را با سیم و زر نتوان خرید / کار عشق است و کار درهم و دینار نیست

گفت شاه تشنه کامان روز عاشورا چنین / سر به راه دوست دادن بهر من دشوار نیست

تشنه ام من تشنه آزادی وآزادگی / ورنه در من ذره ای از تشنگی آثار نیست

مکتب ما را شعاری نیست غیر از انقلاب / مر کز عدل است اینجا کوچه وبازار نیست

هیچ قانونی نباشد بهتر از قانون حق / هر که گردد پیرو حق در زمانه خوار نیست

کار من ترویج دین و حفظ ناموس است و بس / با یزید سفله جز پیکار ما را کار نیست

دم مزن "ژولیده"از حق وحقیقت در جهان / مست خواب غفلتند ویک نفر بیدار نیست

ژولیده نیشابوری


زان یار دلنوازم شکریست با شکایت / گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم / یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس / گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی / جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود / از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود / زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم / یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم / جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ / قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت


آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان/با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان

مدح آن ممدوحۀ محبوبۀ داور بخوان/با زبان خویشتن نه، با دم حیدر بخوان

با زبان حیدر از صدیقۀ اطهر بخوان/هر چه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان

ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن/روح احمد لیلة القدر خدا را مدح کن

جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل/دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل

مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل/گوهر دریای غفران را گرفته در بغل

هستی دادار منّان را گرفته در بغل/هر چه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل

ادامه شعر در ادامه مطلب .

آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان/با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان

مدح آن ممدوحۀ محبوبۀ داور بخوان/با زبان خویشتن نه، با دم حیدر بخوان

با زبان حیدر از صدیقۀ اطهر بخوان/هر چه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان

ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن/روح احمد لیلة القدر خدا را مدح کن

جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل/دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل

مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل/گوهر دریای غفران را گرفته در بغل

هستی دادار منّان را گرفته در بغل/هر چه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل

یا محمّد (ص) یا محمّد (ص) عصمت کبراست این/بوسه زن بر آفتاب طلعتش، زهراست این

این ز پا تا سر تجلاّی جمال داور است/این نه یک دختر تمام هستی پیغمبر است

این به احمد کوثر است و دختر است و مادر است/بلکه مام یازده عیسای عیسی پرور است

چارده معصوم را شخصیّت او محور است/جز محمّد (ص) از تمام انبیا بالاتر است

ذات حق با آیه ی قرآن ثناها گویدش/اوّلین شخصیّت عالم فداها گویدش

مخزن اسرار حق گوهر ندارد مثل او/ذات ربّ العالمین مظهر ندارد مثل او

مصحف ختم رسل کوثر ندارد مثل او/نخل سر سبز نبوّت بر، ندارد مثل او

شخص ختم الانبیا دختر ندارد مثل او/شیر حق دست خدا یاور ندارد مثل او

هر چه گفتم هر چه گویم در ثنای او کم است/مدح ناموس خدا فوق بیان عالم است

آفرینش باغ توحید و بهارش فاطمه است/دین و قرآن تا قیامت اعتبارش فاطمه است

مصطفی فخر نبوّت افتخارش فاطمه است/مرتضی دست خدا و دستیارش فاطمه است

دستیارش نه همه دار وندارش فاطمه است/ای خوشا آن کس که روز یارش فاطمه است

در ثنای او همان اقرار عجز ما بس است/گفتن اوصاف این دختر نه کار هر کس است

فاطمه یعنی تمام هستی هست آفرین/فاطمه یعنی بهشت رحمةٌ للعالمین

فاطمه یعنی حجاب و عصمت و تقوا و دین/فاطمه یعنی چراغ آسمانها در زمین

فاطمه یعنی یداللّهی دگر در آستین/فاطمه یعنی علی یعنی همان حبل المتین

فاطمه یعنی جمال بی مثال کبریا/فاطمه یعنی کتاب الله کلّ انبیا

فاطمه در فلک هستی ناخدایی می کند/فاطمه در روز م کبریایی می کند

فاطمه از شیر حق مشکل گشایی می کند/فاطمه در چشم حیدر خودنمایی می کند

فاطمه در بندگی کار خدایی می کند/فاطمه بر شیعیان لطف نهایی می کند

فاطمه یعنی چراغ محفل افلاکیان/فاطمه یعنی ز رأفت همنشین با خاکیان

کیست زهرا یک بهارستان به گار وجود/کیست زهرا کعبۀ جان قبله ی اهل سجود

کیست زهرا راز دار عالم غیب و شهود/کیست زهرا برترین محبوبۀ حیّ ودود

کیست زهرا باب رحمت دست احسان بحر جود/کیست زهرا خیمۀ سبز ولایت را عمود

کیست زهرا آفتابی کبریایی طلعت است/کیست زهرا چارده معصوم در یک صورت است

ای بهشت قرب پیغمبر جمالت فاطمه/ای تمام انبیا مات جلالت فاطمه

ای امیرالمؤمنین محو کمالت فاطمه/ای ملایک بندۀ صفّ نعالت فاطمه

ای تمام وحی در موج خیالت فاطمه/ای همه مرهون فیض بی زوالت فاطمه

طاهره، انسیّه، حورایی نمی دانم که ای/فاطمه، صدّیقه، زهرایی نمی دان که ای

عقل و هوش و دانش و افکار خود را باختیم/با کمیت و هم تا آنسوی هستی تاختیم

یا به مضمئن یا به ایراد سخن پرداختیم/دست ها بر رشته های چادرت انداختیم

شعرها خوانده غزل، قطعه، قصائد ساختیم/عاقبت دیوانه گشتیم و تو را نشناختیم

حور، انسان، یا ملک، یا فوق اینان چیستی؟/کیستی تو کیستی تو کیستی توکیستی؟

من نمی گویم غلام دختر پیغمبرم/من نمی گویم که بنشانی کنار قنبرم

من نمی گویم بلالت پا گذارد بر سرم/من نمی گویم ثنایت گشته بر لب گوهرم

من نمی گویم بسوزان تا کنی خاکسترم/لیک می گویم قبولم کن گدای این درم

دوست دارم تا زلطف و مرحمت شادم کنی/دوزخی هستم تو خود از دوزخ آزادم کنی

روسیاهم، زشت کردارم، گنه کارم بدم/تو بکوی خویش راهم داده ای تا آمدم

گر چه مردودم به جان زینبت منماردم/نامه ای پر از گناه است و تهی باشد یدم

عالمی را سیر کردم آخر این در را زدم/گر روم جایی دگر از پشت این در مرتدم

میثمم» یعنی گدای خانۀ خشت و گلت/غرق دریای گنه چشمم به سوی ساحلت

استاد سازگار

منبع:نخل میثم


لب ما و قصه زلف تو، چه توهمی، چه حکایتی! / تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی، چه عنایتی!

به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام / و به خال کنج لبت سلام، که نشسته با چه ملاحتی

به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری / به روایتی خود حیدری، چه شباهتی، چه اصالتی!

بلغ‌العلی به کمال تو، کشف‌الدجی به جمال تو / به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم در ازل، یکی از شراب و یکی عسل / نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته قرابتی

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی / تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در ِخانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات / همه جا گرفته نشانه‌ات، به چه حسرتی، به چه حالتی!

نه مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن / ز درت بیا و ردم نکن، تو که آستان سخاوتی


سینه ای  کز معرفت گنجینه ی اسرار بود / کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود

طور سینای تجلّی مشعلی از نور بود / سینه ی سینای عصمت مشتعل از نار بود

آنکه کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی / از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود

گردش گردون دون  بین کز جفای سامری / نقطه ی پرگار وحدت ، مرکز مسمار بود

ناله ی بانو زد اندر خرمن هستی شرر / گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود

صورتی نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه / روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود

شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان / آنکه جبریل امینش بنده ی در بار بود

از قفای شاه ، بانو ؛ با نوایی جان گداز / تا توانایی به تن ، تا قوّت رفتار بود

گرچه بازو ، خسته شد وز کار دستش بسته شد / لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود


آیت الله غروی اصفهانی(دیوان کمپانی)


منبع : دیوان اشعار فاطمیه



در هــر دمــم هــزاران فریـاد انتظار است / یک لحظه بی تو بودن، یک عمر احتضار است

وقتــی تــو را نــدارم، بهتر که جان سپارم / این زندگی تباهی، ایـن عمـر انتحـار است

آنکــو قــرار دارد، کـی عشق یار دارد؟ / عاشق بسان طوفان، پیوستـه بی قرار است

ای یاس باغ نرگس! باز آ که می‌کنم حس / بـی روی تـو زمانـه پاییز بی بهـار است

بی جلـوۀ تـو عالم تاریکتر ز گور است / وین مهر عالـم افروز شمع سر مزار است

عیسی کـه از نبـوت بـر خویشتـن نبالد / آرد نمـاز بـا تو، این اوج افتخـار است

ما دور کعبه گشتیم با اشک خود نوشتیم / ای زائریـن کعبـه! کعبـه جمال یار است

از هجـر یــار گفتیـم، از انتظـار گفتیـم / کو مرد انتظاری یابن‌الحسن» شعار است

گیرم تـو غمگساری در بیـن مـا نـداری / ای نور دیده! ما را کی جز تو غمگسار است؟

میثم به دعوی عشق، مگشای لب که عاشق / یـا زیـر تیـغ قاتـل، یــا بر فـراز دار است


استاد سازگار (میثم)


گریه ی عاشقان بی اثر نیست / مهدی از حال ما بی خبر نیست

بی تجلاّی خورشید رویش / روشنی در نگاه بشر نیست

او به جز شیعه یاری ندارد / شیعه را غیر خون جگر نیست

ای بسا شب که رفت و سحر شد / شام هجران ما را سحر نیست

بی چراغ است و دلگیر و تاریک / آسمانی که در آن قمر نیست

شیعه باشد جدا از امامش / مثل طفلی که او را پدر نیست

کشتی ار ناخدایش نباشد / ایمن از موج خوف و خطر نیست

در دل تنگ چشم انتظاران / جز غم مهدی منتظر نیست

یابن زهرا کجایی که بی تو / روزی از روز ما تیره تر نیست

تربت مادرت را نشان ده / قبر مادر نهان از پسر نیست

نخل میثم» که سبز است دائم / جز به مدح شما بار ور نیست

استاد غلامرضا سازگار



بى اُنذِرتُم وَ بِعَلىِّ بنِ أبى طالِبِ اهْتَدَیتُم. وَ بِالْحَسَنِ اُعْطیتُمُ الإْحسانُ وَ بِالْحُسَینِ تَسعَدونَ وَ بِهِ تَشقونَ ألا وَ إنَّ الْحُسَینَ بابٌ مِن أبوابِ الْجَنَّةِ مَن عاداهُ حَرَّمَ اللّه‏ُ عَلَیهِ ریحَ الْجَنَّةِ؛


به وسیله من هشدار داده شدید و به وسیله على علیه ‏السلام هدایت مى‏یابید و به وسیله حسن احسان مى‏شوید و به وسیله حسین خوشبخت مى‏گردید و بدون او بدبخت. بدانید که حسین درى از درهاى بهشت است، هر کس با او دشمنى کند، خداوند بوى بهشت را بر او حرام مى‏کند.


البرهان فی تفسیر القرآن ج3 ، ص232


کلیپ بسیار زیبا با صدای محمد حسین خلیل


یا حجة الله شکوانا إلیک

أدرکنا أدرکنا ، لبیک لبیک

جار علینا امان یا مولای یا مهدی (عج)

نصرخ یابن الحسن یا مولای یا مهدی (عج)

أمل المستضعفین یا مولای یا مهدی (عج)

یا نداء الثائرین یا مولای یا مهدی (عج)

قلوب الأطفال تطوق إلیک

أدرکنا أدرکنا ، لبیک لبیک 

متى الفرج یُ یا مولای یا مهدی (عج)

و یفرح المؤمنون یا مولای یا مهدی (عج)

و یزول المجرمون یا مولای یا مهدی (عج)

بقیة الله شکوانا إلیک

أدرکنا أدرکنا ، لبیک لبیک


ای حجت خدا به تو شکایت میکنیم

ما را دریاب ما را دریاب لبیک لبیک

زمانه بر ما ستم کرد مولای من یا مهدی (عج) 

ما فریاد میزنیم یابن الحسن مولای من یا مهدی (عج)

ای آرزوی مستضعفین مولای من یا مهدی (عج)

ای ندای انقلابیون مولای من یا مهدی (عج)

دلهای کودکان در بند توست

ما را دریاب ما را دریاب لبیک لبیک

فرج چه زمانی است مولای من یا مهدی (عج) 

که مومنان شاد شوند مولای من یا مهدی (عج) 

و مجرمان نابود گردند مولای من یا مهدی (عج) 

ای حجت خدا به تو شکایت میکنیم

ما را دریاب ما را دریاب لبیک لبیک


منبع : khosre.blog.ir


دریافت فایل / download


آیت الله سید احمد خاتمی عضو هیئت رئیسه مجلس خبرگان رهبری صبح امروز در جمع طلاب و ون  تربت حیدریه در مدرسه علمیه هراتی اظهار کرد: حضرت زهرا(س) بعد از رحلت رسول مکرم اسلام(ص) گفتمان ولایت را مطرح کرد که این گفتمان ابعاد مختلفی دارد که مهمترین آن حمایت از ولی است.

وی تصریح کرد: ایستادگی حضرت فاطمه(س) تا شهادت در کنار امیر المومنین(ع)بعنوان حمایت از ولی مطرح می باشد که نقطه مقابل آن گفتمان ولایت ستیزی است و از زمان رسول خدا(ص) شروع و این انحراف تا روز عاشورا و نیز امروز همچنان ادامه دارد.

امام جمعه موقت تهران دومین اصل گفتمان ولایت را، تبیین ذکر کرد و گفت: تبیین گفتمان نقش اساسی برای جلوگیری از انحراف دارد و علمای اسلام در هرجا که بدعت و انحرافی را می بینند باید به میدان آمده و اصل گفتمان را برای جامعه تبیین کنند.

آیت الله خاتمی اظهار کرد: اگر گفتمان انقلاب اسلامی از مسیر خارج می شود و جای استکبار ستیزی را  استکبار دوستی تغییر می دهد و اینکه عده ای در کشور با هر شیوه ای قصد تغییر گفتمان انقلاب را دارند و گفتمان ذلت و مذاکره با آمریکا را خرد ورزی می دانند، لازم است همه نخبگان، علما و فرهیختگان در تبیین دستاورد مهم انقلاب یعنی استکباری ستیزی در میدان حاضر شوند.

وی تاکید کرد: صیانت از انقلاب اسلامی مستم تبیین است و بهترین آن تبیین فرمایشات مقام معظم رهبری است که باید همگان عمق این بیانات را بدست آورند.

عضو هیئت رئیسه مجلس خبرگان رهبری از خستگی ناپذیری و ایثار بعنوان دو مبنای دیگر گفتمان ولایت یاد کرد و افزود: مقاومت و ایثار در برابر مشکلات و دشمنان نظام اسلامی باعث عزتمندی ملت ایران شده، اما گفتمان مقابل یعنی ولایت ستیزی در صدد است تا این روحیه را از مردم بگیرد که به لطف خدا ناکام خواهد ماند.

وی پاسخ قاطع رهبر معظم انقلاب اسلامی در برابر رئیس جمهور آمریکا را مبتنی بر اصل گفتمان ولایت دانست و بیان داشت: در برابر اراجیف رئیس جمهورتازه به دوران رسیده آمریکا تنها رهبر معظم انقلاب اسلامی پاسخی قاطع دادند که این بیانگر روحیه استوار ولایتمداری و استکبار ستیزی معظم له است.

قبل از سخنان آیت الله خاتمی امام جمعه تربت حیدریه به بیان گزارشی از حوزه های علمیه تربت حیدریه پرداخت

حجت الاسلام محمدرضا عصمتی گفت: در سه حوزه علمیه برادر و خواهر این شهرستان حدود 400 طلبه و مشغول تحصیل هستند که اکنون بعنوان قطب حوزه های علمیه شرق خراسان مطرح است.

در پایان به تعدادی از طلاب ممتاز ثلث اول مدرسه هراتی و فولاد کارت هدیه اهداء گردید.



دریافت / download



چشم دلم به سمت حرم باز می شود

با یک سلام صبح من آغاز می شود 


پر می کشد دلم به هوای طواف تو

وقتی که لحظه لحظه ی پرواز می شود 


قفل دلم شکسته کنار در حرم

از مرقدت دری به جنان باز می شود 


فهمیده ام ز حکمت ایوان آینه

اینجا دل شکسته سبب ساز می شود 


ادامه شعر در ادامه مطلب.



چشم دلم به سمت حرم باز می شود

با یک سلام صبح من آغاز می شود 


پر می کشد دلم به هوای طواف تو

وقتی که لحظه لحظه ی پرواز می شود 


قفل دلم شکسته کنار در حرم

از مرقدت دری به جنان باز می شود 


فهمیده ام ز حکمت ایوان آینه

اینجا دل شکسته سبب ساز می شود 


کو چشم روشنی که ببیند در این حرم

هر روز چند مرتبه اعجاز می شود 


اعجاز توست اینکه دلم یا کریم توست

قلب تپنده ی حرم قم، حریم توست 


اینجا بهشت دختر موسی بن جعفر است

از نفحه ی شهود و تجلی معطر است


برپا شده است مکتب قرآن و اهل بیت

دارالعلومِ مریم آل پیمبر است 


اینجا کلید علم و فقاهت ارادت است

خاک در حریم تو علامه پرور است

 

چشم امید عالِم و عاشق به سوی توست

اینجا چقدر چشمه ی جوشان کوثر است

 

تنها پناهگاه دلم صحن آینه ست

وقتی دلم از آه زمانه مکدر است 


هر شب کنار مرقد تو یک مدینه دل

دنبال قبر مخفی زهرای اطهر است 


صحن تو غرق بوی گل یاس می شود

اینجا حضور فاطمه احساس می شود 


با آنکه هست هر دو جهان مال فاطمه

اینجا دمیده کوکب اقبال فاطمه 


بی اختیار پای ضریحت رسیده است

هر زائری که آمده دنبال فاطمه 


دارد تمام مرقد تو بوی آسمان

اینجاست سایه سار پر و بال فاطمه 


فرمود آشیانه ی‌ امن الهی است

صحن و سرای تو، حرم آل فاطمه

 

خورشید آل فاطمه از راه می رسد

هر سال ما اگر که شود سال فاطمه 


ای عمه ی امام زمان! کاش در حرم

یک صبح جمعه لایق دیدار می شدم


خاتون ملک ارض و سما إشفعی لنا

محبوبه ی حبیب خدا إشفعی لنا 


آرامش و قرار دل ثامن الحجج

ای زینب امام رضا إشفعی لنا


عصمت دخیل بسته به پرهای چادرت

ای آفتاب حُجب و حیا إشفعی لنا


در هر سحر به سوی ضریح اجابتت

می آورم دو دست دعا إشفعی لنا

 

روی سیاه و بار گناهان ما کجا

لطف و کرامت تو کجا إشفعی لنا 


مهر و ولایتت شده حبل المتین ما

در صبحگاه روز جزا إشفعی لنا 


یوم الحساب تو همه امید شیعه ای

تنها نه شیعه اهل جهان را شفیعه ای

 

با حبّ تو کسی که دلش را محک زده

طعنه به پارسایی حور و ملک زده


سرشار از زلالی نور یقین شود

در مرقد منور تو قلب شک‌زده

 

از چشمه های فیض تو سیراب می شود

هر کس دلش ز قحطی ایمان ترک زده

 

تنها نه چشم آدمیان بر عطای توست

بر گنبد تو دست توسل فلک زده


شب های جمعه طوف حرم می‌ کنم ولی

گویا کسی به زخم دل من نمک زده


دارد ضریح اطهر تو بوی کربلا

قلبم برای دیدن شش گوشه لک زده


امشب گره گشاست دم یا رضا رضا

در دست توست تذکره ی کربلای ما


یوسف رحیمی


تمثال مبارک ابوی گرامی بنده

معرفی از سمت چپ : حضرت آیت الله عالمی (عضو مجلس خبرگان رهبری) - ابوی گرام حضرت حجة الاسلام حاج شیخ محمدرضا عصمتی (مدیر مدرسه ی هراتی - امام صادق ع و امام جمعه شهرستان تربت حیدریه) - حضرت حجة الاسلام رحمانی (مدیر مدرسه ی فولاد) 


من کیم تا تو بیایی به سر بالینم
چه کنم راه نجاتی نبود جز اینم

بر من آنقدر توان‌بخش که در بستر مرگ
خیزم از جا و به پیش قدرمت بنشینم

نیست انصاف کز این مهلکه بیرون بروم
من که یک عمر تولّای تو باشد دینم

کاش صد بار به هر لحظه بمیرم هر روز
تا گل روی تو را در دم مردن بینم

هر چه تو جود کنی باز به تو محتاجم
عادتم گشته گدایی چه کنم من اینم

روی نادیده‌ات از بس که به چشمم زیباست
زشت آید به نظر جنّت و حورالعینم

زخم رن تا که کنم گرد رهت را مرهم
درد ده تا چو طبیب آیی بر بالینم

هرگز آن قدر ندارم که شوم مسکینت
این شرف بس که به مسکین درت مسکینم

نخل میثم» ز ثنای تو بود بارآور
ورنه اینقدر نباشد سخن شیرینم


 

حریرِ سبز ضریحت، تفاخرِ قوهاست

دلیل اصلی کوچِ همه پرستوهاست

وَ آبشار پُر از مهربانیت بی شک

مسیر چرخش آنی چشم آهوهاست

نسیم مرقد پاکت، نوید خوش یمنِ -

نگاه مضطرب و بی قرار شب بوهاست

گل از ضریح تو همواره شهد می نوشد

که طعم گنبد تو در دهان کندوهاست

بریز از نفس قدسیت به ایوان ها

نسیم روشنی ات آفتاب گیسو هاست

نگاه کن به دلی که شکسته و زخمی

نشسته در حرمت خیره بر فراسوهاست

نگاه کن به محبّت دوباره برخیزد

که آشنای غریبی شبیه آهو هاست 

" شاعر سید مهدی نژاد هاشمی "


تبلیغات

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده shadow بزرگترین ومعتبـــــرتریــن لینکدونــــــی تلگرام شیک فایل _ دانلود فایل های دانلودی سرزمین مناره ها تجربه های یک جوان موفق که به صورت کاملا رایگان در دسترس شماست وبلاگ شخصی علی اکبر مظاهری تیم مشاوره کنکور فخر آموش مشاوره مذهبی Spiritual counseling شرکت فنی مهندسی همیارنت و آسیاتک